لحظهای در نگاهم عطش بود
عرش افتاده بر خاکتیره
هجمههای فراوان
غریبی
آتش کینه دارد زبانه
ناگهان
اهل بالا به گریه
زمزمه مینمایند غمگین
آتشی در دلم شعله ور شد
بر شه عشق ؛ غم حمله ور شد
هرکسی ضربهای زد
در آن سو
بر غزلهای پایانی حق
خامس آل خورشید در خون
خاندانش همه غصه دارند
وای از کینه توزی شیطان
از فراوانی طالب نان
از فروشندۀ عشق و ایمان
دشت رنگ غم وغصه را داشت
رود آوای رودا به لب داشت
رود من رود من خواند مادر
در دل غصهها ماند مادر