انگشتری در دست
چفیهای بر دوش
و دلی در اقیانوس مواج
که هنوز هم
راوی فتحی ماندگار است
در تفحصی غریبانه
هم نفس رفتگان
آیندگان را میخواند
انگشتری در دست
چفیهای بر دوش
و دلی در اقیانوس مواج
که هنوز هم
راوی فتحی ماندگار است
در تفحصی غریبانه
هم نفس رفتگان
آیندگان را میخواند
میروم
به سمتی
که هنوز از آن سو
فریاد میپیچد
در دالان زمان
به امید برخاستن
به دیروزهای تشنه
ای دل به تلاطم خیالات مرو
در فکر هوای سرد و آفات مرو
این پند مرا به گوش جان یاد بگیر
جز راه علیره سعادات مرو
هنگام سلام مینویسم زهرا
از صبح به شام مینویسم زهرا
با اشک دو چشم روز محشر با عشق
در وقت قیام مینویسم زهرا
هم رنگ ترانههای باران بودی
از خیل صبور سربداران بودی
ای ایرج من شهید ایام غریب
فرماندۀ بی ریای گردان بودی
تعداد صفحات : -1