فریاد فروخفتهای هستم
در شب عروج سرخ
لالههای بی نشان قصۀ مردی
در تنگنای ناگفتنیها
که رفتنها را دیده
رنجها چشیده
ولی هنوز
چشم به راه دارد
تا در کدامین صبح
عکسها
در رجعتی سرخ زنده شوند
و این بغض رنجمند
از سینه ام بار بندد
فریاد فروخفتهای هستم
در شب عروج سرخ
لالههای بی نشان قصۀ مردی
در تنگنای ناگفتنیها
که رفتنها را دیده
رنجها چشیده
ولی هنوز
چشم به راه دارد
تا در کدامین صبح
عکسها
در رجعتی سرخ زنده شوند
و این بغض رنجمند
از سینه ام بار بندد
پریشانم
چونان
کتاب چاپ سنگی خانۀ پیر
که جان از دست
بادها و رنجها به در برده
زنده است
اما زخمیاست
دلتنگ است
و بی فریاد
دل میزند دل در دلم
دلتنگ تنهایی شدم
ای عشق من
را با خودت
تا ساحل راحت ببر
در چارچوب
لحظههای متراکم
هم پای غم
از گذرگاه عمر
میگذرم
با چشمانی کم سو
و نگاهی امیدوار
سرگیجهای فلسفی روشنفکرانه را
باید در باتلاق دنیا فروگذاشت
پرواز نزدیک است
معراج
در همین حوالی است
در حاشیهی بی تکرارها
دل میبرد نگاه بهاری سر خوشان
جان را نهاده ایم به یاری سرخوشان
ای سرفراز میرسی از کوچههای شهر
در اجتماع شوق نگاری سرخوشان
عکسی گرفته ام ز دلم آن که مانده ام
در لابلای خاکسپاری سرخوشان
از راویان خاطرههای شکسته ام
از روزهای دار و نداری سرخوشان
از روزهای بدر و ظفر و خیبر
نصیحت کرد
باد و ابر و باران در سحرگاهم
که دنیا میرود
خوش دار الان را
به خرسندی
نامیمانده است
لابلای همه
گمشدهها
او رفته
ما هم در نوبتیم
فقط
باید نوشت
باید سرود
باید به تصویر کشید
پیش از گم شدن
در هیاهوهای هیچ
تعداد صفحات : -1